علی یکی یه دونه مامان و بابا

معصومیت

قربون معصومیتت برم عزیز دلم ، چرا اینجوری بغض کردی ، چرا نشستی اونجا ، کی اذیتت کرده ، با کی قهر کردی پسرک نازم ، عاشقتم قشنگم ...
31 ارديبهشت 1391

شش ماهگی

قربون چشات بره مامان اینجا شش ماهت بود و دیگه می تونستی راحت بشینی بدون اینکه کسی کمکت کنه ، پنج ماه و نیمت هم که بود اولین دندونت رو در آوردی ، دهنتو محکم بسته بودی بلا که دندون خوشگلت معلوم نشه ، دوستت دارم عسلم   ...
31 ارديبهشت 1391

روز تولد فرشته کوچولوی مامان

بالاخره بعد از نه ماه بارداری پر خاطره در روز 2 بهمن 1382 به دنیا آمدی، ساعت 10 شب دردهایم شروع شد و ساعت یک و ده دقیقه نیمه شب شنبه پا به این دنیا گذاشتی، لحظه  زایمان و لحظه  به دنیا آمدن و دیدن تو  قشنگترین لحظه زندگیم بود، خیلی کوچولو بودی وزنت 2کیلو و 800 گرم بود عشق مامان،   ...
31 ارديبهشت 1391

اولین ماه محرم

پسرک نازم ماه محرم که شد یک ماه و نیمت بود، مامان جونت یه لباس خوشگل برات دوخت و ما هم تنت کردیم و بردیمت بیرون ، می بینی مامانی چقدر کوچولو بودی ابوالفضل نگهدارت باشه ، عاشقتم عزیزدلم ...
31 ارديبهشت 1391

اولین نوشته

پسرکم این اولین نوشته ام تو این وبلاگه ،  می خوام از اول شروع کنم ، می خوام تمام خاطرات این  هشت سال رو تو وبلاگت بیارم و بعد با کمک هم جلو بریم ، می خوام از روزی بگم که فهمیدیم خدا یه فرشته  کوچولو به ما داده، جواب آزمایش رو بابایی رفت گرفت و کادو به دست اومد خونه و گفت مامان شدی نمی دونی چقدر خوشحال بودم، بابایی هم خیلی خوشحال بود باورمون نمی شد، ...
31 ارديبهشت 1391

هفت ماهگی

دوران خیلی شیرینی بود عسلم ، هفت ماهت که شد دیگه راحت همه جا چهار دست و پا می رفتی و فضولی می کردی ، اینجا رو دیگه نمی دونم چرا اینجوری تعجب کردی   ...
31 ارديبهشت 1391

شش ماه و نیمگی

علی مامان اینجا شش ماه و نیمت بود، روروک رو خیلی دوست داشتی ، می بینی موقع غذا خوردن چه کار خودت می کنی، اصلاً‌ غذا خوب نمی خوردی  ، ببین چه جوری به فلش دوربین خیره شدی قربون چشای نازت بره مامان ...
31 ارديبهشت 1391
1